آیا با حذف نگاه فرهنگی و نحیف شدن میراث فرهنگی در نگرش سیاسی حاکم به پایان میراث فرهنگی رسیده ایم؟
رضا دبیری نژاد موزه دار و کارشناس میراث فرهنگی در یادداشتی نوشت: در این روزها مشاهده گر آنیم که وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری یک وزارت اقتصادی خوانده میشود و همه توقعات از این حوزه مربوط به گردشگری است و گردشگری تنها محدود به فرآیند اقتصادی میشود و ارزیابی و مطالبات هم چنان است که با یک بنگاه اقتصادی روبرو هستیم.
تصویری که حالا از این حوزه ساخته شده است با یک غلبه بازارمدارانه و سرمایه سالارانه است و فرهنگ چنان به سایه رفته است که دیگر دیده نمیشود، دیگر قرار نیست با نهادی روبرو باشیم که وظیفه فرهنگی، هویت ساز، تداوم فرهنگی، گفتمان سازی و تولید فرهنگی را برعهده داشته باشد.
روز به روز بر توقعات اقتصادی افزوده میشود و از توقعات یا ظهور و بروز فرهنگی آن کاسته میشود و حالا با میراث فرهنگی به عنوان یک حاشیه روبرو هستیم. میراث فرهنگی دیگر یک حیات یا نگرش نیست بلکه به ابزار و کالا تبدیل شده است و این نگاه ابزاری از ساحت فرهنگی کاسته است.
دیگر این نهاد متولی آموزش، تولید دانش، پژوهش و قطب سازی فرهنگی نیست. با حذف نگاه فرهنگی و نحیف شدن میراث فرهنگی در نگرش سیاسی حاکم آیا به پایان میراث فرهنگی رسیدهایم و میراث فرهنگی دیگر نمیتواند گفتمانی باشد که بتواند ظهور و بروز قدرتمندی داشته باشد که در مرکز قرار گیرد. مرکزیت میراث فرهنگی وقتی تثبیت میشود که باور و نگرشی در حمایت از میراث فرهنگی ساخته و پرداخته شود و این باور و نگرش چنان قدرتمند پشتیبانی شود که بتواند بر برنامهریزی ها و تعاملات اثر بگذارند و نقش و نسبت خود را حتی با سایر حوزهها و برنامهریزی های توسعهای جلوه دهد.
در حالی که میراث فرهنگی امروز خود به یک فرع در یک نهاد تبدیل شده است که قرار است در خدمت نگاه اقتصادی و درآمدزا قرار گیرد. موضوعی که به فرع و حاشیه کشانده شده است چگونه میتواند خود را به حوزههای دیگر سرایت دهد و بر توسعه و برنامهریزی کشور در منظر توسعه پایدار سایه اندازد. وقتی میراث فرهنگی از نگاهی قدرتمند، فراگیر، از جایگاه مولد و اثربخش، از پشتیبانیهای قدرتمند و نظریه ساز و از مدافعان شناسنامه دار خالی میشود باید بپذیریم که پایان میراث فرهنگی رسیدهایم.
میراث فرهنگی که مرکز آموزشی خود را از دست داده، رشتههای دانشگاهی آن تقلیل یافته، ساختارهای سازمانی مرتبط از هم گسسته شده و کوچک شده است. انتشارات و نشریات تخصصی آن متوقف شده است، پیشکسوتان آن دیگر در صحنه نیستند و همه نهادهای و مؤسسات مرتبط به نهادهای ساکن و ساکت و ناتوان تبدیل شدهاند که حتی آرزوهای بزرگشان از دست رفته است باید بگوییم که دیگر میراث فرهنگی به پایان خود رسیده است و تا چندی دیگر فقط به خاطرهای از موجودیت میراث فرهنگی به مثابه یک نگرش، حوزه نظری، گفتمان در حال توسعه و سرمایه فرهنگی و یک نظام سازمانی که بود بسنده کنیم.
اینکه میراث فرهنگی این روزها در گفتارهای برنامهریزی و جدلهای نمایندگان قانون گذار و تأیید صلاحیت کننده حذف شده و بهانهای برای تفکری اقتصادی شده است خود گویای پایان یک دوره است. کاش میراث فرهنگی باز به میدان بازگردد و ارزشهای همه جانبه آن در نظر گرفته شود و قربانی نیازها و بحرانهای اقتصادی نشود و فرهنگ و فرهیختگی بتواند باز در مرکز قرار گیرد.